را گذاشته بود براي تدارك سفر مشهد بچه هاي مسجد محل . چند روز بعد از عيد كه از زيارت برگشتن ، قصد شلمچه كرد و مهمون حريم شهداء شد .
ـ نصيحتش كردم كه مامان ! شما ديگه مرد شديد ، فكر كاري باش كه برات برم خواستگاري .
همون طور كه سرش پايين بود ، گفت : انشاءالله همه چيز درست مي شه .
ـ با لباس مشكي و شال عزا و پيشوني بندي كه لباس پادشاهيش بود ، توي ايستگاه صلواتي ديدمش . كار هر سال محرمش بود . مساجد توكلي ، محمدي ، زينبيه و ... شاهد تلاشهاي با اخلاصش بودن . قطعاً دل آنها هم تنگ است براي سرباز بي ادعاي اسلام و امام حسين(ع) .
نظرات شما عزیزان: